رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

2 سال گذشت

از اولین باری که  سینه خیز رفتی 2 سال گذشت . چقدر زود بزرگ شدی و من چقدر زود پیر شدم ! روزها از پی هم می گذرند و می دانم که به چشم بر هم زدنی برای دیدن چشمانت باید سرم را به آسمان بالا ببرم و تو برایم خورشید  شوی به تمثیل گلهای آفتابگردان. عشق مادر بدرقه روزهای زندگیت باد.     ...
26 آذر 1390

من تب دارم ...

الهی مامان برات بمیره . عزیزم . دیروز که اومدم خونه مانی نی تو جونت داغ بود . بعد که من بهت گفتم جونت داغ تو گفتی " من تب دارم " دیشب بهت استامینفن دادم . ولی امروز صبح باز هم جونت داغ بود . درجه که گذاشتم 38.5 بود . صبح زود هم از خواب بیدار شدی . ساعت 6 و لپ هات سرخ   شده بود . خلاصه تا ساعت 8 به زور خوابوندمت و اومدم سر کار . اگه تا شب تبت ادامه داشت میریم دکتر . خدا کنه به سرما خوردگی نیفتی . همش تقصیر این باباجونی که تو رو با لباس کم برد توی حیاط.  ... ...
22 آذر 1390

عاشورا

باز هم سلام صبح روز عاشورا با خاله فرنوش و امیر رفتیم دریا . ! آخه مادیگه عقده ای شدیم . این اولین روز تعطیلی من و امیر بعد از مدتها بود . { جمعه ها که امیر میره سر کار } خلاصه بد نبود و خوش گذشت . این هم عکسهای اون روز : اول از همه یه تراکتور خوشکل و تمیز اونجا بود که تو رفتی بالاش و عکس گرفتیم : بعدش کنار ساحل با تراکتور خودت شن بازی کردی : بعدش کنار ساحل گوش ماهی برداشتی و دستات شنی شد . خیلی بدت میاد و همش میگی کثیف شده : مامان واسه دستات بمیره . خلاصه این بود روز عاشورا و تعطیلی ما .... ...
20 آذر 1390

شلوار کاموایی ..

سلام عزیزم . امروز می خوام یه چند تا پست جدید بزارم و تلافی این یه مدت رو در بیارم . اول اینکه بالاخره شلوار کاموایی رو بافتم و تموم شد و تو هم پوشیدی . این هم عکست : الهی مامان قربونت بره ... عسل مامان .... ...
20 آذر 1390

بابا امیر

سلام مامان جون عکسهای تولد بابا رو آوردم . البته عکسی که نبود . همش چند تا از تو گرفتم که اون هم تو اصلا خوب نموندی و توی فکر کیک بودی . از این دوربین هم زیاد راضی نیستم اصلا کیفیت نداره . شمعها رو هم تو فوت کردی . امیر هم کادو ها رو دید ذوق کرد . ولی باید بگم که شلوارش تنگ بود و  دیروز رفت همه کادو ها رو عوض کرد ! هم شلوار هم بلوز هم کاپشن ! یه کمر بند و یه کلاه  مسخره ه مخرید و 60 تومن هم اضافه تر داد ! این شما و این هم تولد امیر : و این هم کادو های امیر : این هم کادو های تعویض شده و امیر : به قول رهام : " خوب بود ؟" ...
6 آذر 1390

برف

دوباره سلام بعد از تولد امیر تو تا ساعت 4 صبح بیدار بودی و من هم کم و بیش میخوابیدم و بیدار میشدم .  خلاصه ساعت 5 صبح جمعه 4 آذر بود که بابا امیر بیدار شد که بره سر کار و من رو بیدار کرد و  گفت که برف اومده . من هم از پنجره نگاه کردم و دیدم تقریبا خیلی برف اومده . ولی تو خواب بودی . ساعت 10 صبح بیدار شدی . اوردمت بهت برف رو نشون دادم ولی تو گیج خواب بودی و گفتی بریم بخوابیم . خوابیدیم تا ساعت 12:30 دقیقه .... وقتی بیدار شدی بهت برف رو نشون دادم و تو یه لبخند زدی و گفتی برف .... خلاصه یه کم برات برف آوردم توی خونه تا باهاش بازی کنی : غروب ما رفتیم خونه مانی نی و شب رو اونجا موندیم . فقط من...
6 آذر 1390

تولد بابا امیر !!

امروز تولد امیر . امسال بر خلاف گذشته براش کادو گرفتم . آخه قبلا به امیر  پول میدادم . ظهر هم رفتم همه رو جعبه زدم و کادو گرفتم . خیلی  خوشگل شد . با گوشی عکس گرفتم . ولی گوشیم رو توی خونه جا  گذاشتم . کادو رو توی کمد قایم کردم . امیدوارم که نبینه . تو الان خوابیدی . عزیزم قراره که تولد بگیریم و تو کلی ذوق کنی . مامان امیر و سپیده اینها هم هستن . شیطونی نکنی ها ... فعلا خداحافظ . راستی شلواری که داشتم برای تو میبافتم خیلی داغون  شد کج و کوله شد ! نمیدونم چرا . حالا دوباره از اول باید ببافم . آخه یکی نیست به من بگه تو رو چه به این کارها . ...
3 آذر 1390
1